یاد استاد حاجی قربان سلیمانی عاشق عارف همیشه جاویدان را پاس بداریم
سپردم مرا در تاکستانی که یک عمر در آنجا کشاورزی کردم و از حاصلش روزی حلال بر سرسفره ام میبردم، همانجایی که با دو تارم خلوت می کردم و آواز می خواندم، دفن ام کنند! هر کس هم بیچاره بود و پول خرید قبر نداشت بگذارندش همانجا، از هنرمندان این منطقه هم (قوچان) هر کس که خواست بیاوریدش همینجا،
"این خاک، جای هنرمندان"
است!
از آن روز که
"حاج قربان"
در این خاک آرام گرفته چند سالی گذشته و همچنان در خلوت خویش است!
آرامگاه استاد حاجی قربان سلیمانی در قطعه «خاک هنرمندان» در علی آباد
"بخدا مرگ برایم عروسی "
مرتضی گودرزی :
سال هزار و سیصد و هشتاد و شش بود، ویزای سفرم به تاجیکستان در آمده بود و داشتم ملزومات سفر را آماده میکردم.
زنگ تلفنم به صدا در آمد، پدرم پشت خط بود، خبر از بی هوشی
"حاج قربان"
داد و اینکه در بیمارستان بستری است.
ظاهرا پزشکان امیدی به ادامه ی زندگی اش نداشتند!
به پدر عرض کردم قصد سفر به تاجیکستان داشتم اما با این شرایط که فرمودید تا سه روز دیگر جهت عیادت حاج قربان به قوچان خواهم آمد.
صبح روز دوم پس ...از آن مکالمه با پدر بود که تماس دیگری از شماره تلفن ابوی حاصل شد، وقتی پاسخ دادم صدایی نحیف و خسته به گوشم رسید، باورم نمی شد،
"حاج قربان"
بود. فرمود: مرتضی خوبی بابا؟ میگن دو روزِ که خوابیده ام، امروز بیدار شدم، آقای گودرزی به دیدنم آمده، میگه نگران حال من شدی و به جای سفر به تاجیکستان عزم قوچان کرده ای.
مرتضی جان زنگ زدم که بگم بری تاجیکستان و کارت را عقب نینداز،
به آقای دولتمند سلام برسان و بگو
"حاج قربان"
که خیلی مریض احوال است هنوز آنقدر خراب نشده که فراموشت کند!
پسر جان من عمرم را کرده ام، چیزی هم نمانده! بابا گفت غصه ی مرا میخوری، چرا؟... اینکه غصه نداره،
"بخدا مرگ برایم عروسی "
است!
شما هم غصه نخور و ناراحتی نکن. تو جوانی و باید از فرصتهای پیش آمده درست استفاده کنی، برو و از تاجیکستان با پدرت تماس بگیر و گزارش کارهایت را بده که منم بی خبر نباشم!...
سی روز بعد در حالیکه آخرین تمرین در منزل استاد دولتمند خال اف در جریان بود تماسی از ایران حاصل و خبری اعلام شد که موقعیت خودم را برای ساعتی گم کردم و اختیاری از خودم نداشتم.
خبر این بود: مراسم خاکسپاری استادم ساعاتی پیش به پایان رسیده بود!!!
تا پنج روز بعد هیچ پروازی به طرف ایران انجام نمیشد و من در چه حالی روزگار گذراندم، بمانَد ...
حاج قربان
که
"مرگ را همچون عروسی"
می پنداشت از من خواسته بود غصه نخورم و ترک کار نکنم.
و اینگونه بود که یکی از آثارم را در سخت ترین و تلخ ترین دوران زندگی ام با یاری و همدلی دوستان تاجیکی ام به ثبت رساندیم.
روح استاد شاد و یادش گرامی.
استاد مرتضی گودرزی در جوار استاد حاج قربان سلیمانی
ابراهیم عماد :
استاد مرتضی علاوه بر شاگردی استاد حاج قربان محرم رازهای خفته در دل ایشان بود و هست.
حاج قربان استاد عاشق عارف همیشه جاویدان، یادش هنرش و ... گرامی بوده و خواهد بود. شک نداشته باشید، حضرت حق برای ادامه راه حق استاد حاجی قربان همه یاران و دوستدارانش را یاری کرده و خواهد کرد.